گفتگو با اولین زن مسیحی پاکستانی محکوم به اعدام !
قانون در پاکستان هر از گاهی دست آویزی می شود برای تسویه حساب کینه ها، آزار و اذیت اقلیت ها و آرام کردن خشم مسلمانان تندرو.
به گزارش آژانس خبری مسیحیان ایران 'محبت نیوز'، به نقل از اسیست نیوز، پاملا گلر، مسئول تارنمای atlasshrugs.com و نویسنده کتاب 'اسلامی شدن آمریکا را متوقف کنید،راهنمایی عملی برای مقاومت' همین سخنان را تأیید می کند و می گوید که همین اتفاقات در حال وقوع برای آمریکاست.
ایشان در نوشته ای مخصوص کریسمس در وبسایت امریکن تینکر می نویسند: ' لغو اخیر جلسه من توسط هتل هاوستون و در پی آن لغو یک کنفرانس ضد شریعت اسلامی در نشویل نشان دهنده اولین مرحله از اعمال قانون کفرگویی اسلامی در آمریکاست. در جاهایی که شریعت اسلامی را بطور کامل اجرا می کنند، کفرگویی مجازات اعدام دارد. اینجا در آمریکا شخصیت شما ترور شده است.'
- آسیه بی بی
آسیه بی بی زنی مسیحی است که تحت قانون بدنام کفرگویی و بخاطر چیزی که هتک حرمت اسلام نامیده می شود در صف اعدام قرار دارد. وی امسال سومین کریسمس خود را هم نیز در زندان گذراند.
خانم گلر می گوید: 'من به عنوان بخشی از کارم در کمک به زندگی کسانی که جانشان بخاطر ترک اسلام تهدید می شود از طریق یک روزنامه نگار و فعال حقوق بشر پاکستانی به نام ژاویر ویلیام با آسیه بی بی در ارتباط بوده ام.
آقای ویلیام مدیر منطقه ای در سازمان 'اسلام آباد زنده برای همه' است که در زمینه حقوق بشر و تحصیل مسیحیان پاکستان فعالیت می کند. ایشان اخیرن دیداری با آسیه بی بی در زندان داشته اند و سوالاتی را که به وی داده شده بود از خانم بی بی پرسیدند.
در زیر بخشی از این پاسخ ها را در شكل یک مصاحبه اختصاصی با ایشان می خوانید:
س: وقتی دستگیر شدید چه اتفاقی افتاد؟
ج: وقتی دستگیر شدم از سوی پلیس به من توهین شد و اذیتم کردند. تا چند روز شوکه بودم. در آن زمان دعا کردم و روزه گرفتم. خانواده ام در مشکل بود. آنها از مکانی به مکان دیگر آواره بودند. اما من مسلمانانی را که من و خانواده ام را به این روز انداخته اند بخشیده ام.
س: اکنون چگونه با شما رفتار می شود؟
ج: من در سلولی کوچک زندگی می کنم. هر روز 30 دقیقه اجازه هواخوری دارم و هر سه شنبه اجازه دارم خانواده ام را برای یک ساعت ملاقات کنم. مواد خام خوراکی برای پخت و پز به من داده می شود. دلیلش هم این است که از مسئول زندان می ترسم که من را همانطور که دیگر متهمین به کفرگویی مسموم شدند، مسموم کنند و در زندان بکشند. زندانبانان که مسئول مراقبت از من هستند مؤدب هستند. هفته گذشته چند سخن درشت از سوی یکی از سرپرست ها بخاطر یک موضوع او سعی کرد مرا خفه کند. اما او از کارش تعلیق شد.
س: فکر می کنی در آینده چه اتقاقی بیفتد؟
ج: من دعا می کنم و روزه می گیرم. می خواهم با خانواده ام باشم. دخترانم را در آغوش بکشم و ببوسم. اکنون هم منتظر تاریخی از سوی دادگاه عالی لاهور هستم تا درخواست تجدید نظرم بر حکم اعدام رسیدگی شود. سازمان 'لایف فور آل' خانواده ام را حمایت می کند و وکیلی برای پرونده ام گرفته است. دادخواستی نیز تنظیم و در دادگاه لاهور ثبت شده است مبنی بر اینکه پرونده را برای جلسه دادگاه بپذیرند. با اینکه رهبران اسلامی پاکستان جایزه ای هشت هزار دلاری برای کشتن من قرار داده اند اما به آزادی خود امیدوارم. همه چیز را به خدا سپرده ام و اراده او را می پذیرم.
س: نظرت درباره قانون کفرگویی در پاکستان چیست؟
ج: این قانون یک قانون من در آوردی است و در پاکستان از آن برای تسویه حساب عداوت های شخصی مورد سوء استفاده قرار می گیرد. این قانون باید برداشته و یا دست کم اصلاح شود زیرا جان بسیاری را تابحال در این مورد گرفته است. من هم به اشتباه مورد اتهام قرار گرفته ام.
س: وضعیت عمومی مسیحیان پاکستان چگونه است؟
ج: خیلی خوب نیست. مسیحیان به ویژه در روستاها بدترین زندگی ها را دارند. آنها مورد بدرفتاری، سوء استفاده و در پرونده های غلط مورد ظلم قرار می گیرند زیرا توانایی جنگیدن برای حقوق خود را ندارند. سازمان های ان-جی-او هم نیازمند حمایت برای کمک به مسیحیان هستند. مسیحیان از گرفتن شغل های دولتی محرومند و احترامی برای آنها در نظر گرفته نمی شود. تنها 10 درصد مسیحیان می توانند شغل های خود بگیرند و زندگی کنند چرا که فقط همین تعداد از مسیحیان تحصیلات دارند. کارهای پست و بی مایه در کشور را برای مسیحیان کنار می گذارند.
خانم گلر می گوید که ویلیام همچنین با دختران آسیه هم صحبت کرد. یکی از دخترانش به نام الیشبا گفت: 'ما برای مادرمان دعا می کنیم و روزه می گیریم تا بتواند با ما باشد. هربار با پدرم به ملاقات او می روم و او را می بینم. در لحظات ملاقات نمی توانم اشک هایم را نگه دارم. مادرم از میان فاصله میله های پنجره سعی می کند دست مرا بگیرد و می گوید به خداوند ایمان داشته باش، او یک روز مرا به خانه می آورد.
هروقت این حرف ها را می شنوم به سوی خداوند فریاد می زنم که مادرم را بازگرداند تا دوباره با او باشیم.'
کوچکترین دختر آسیه هم گفت: ' از آخرین باری که مادرم را دیدم ماه ها می گذرد. می ترسم. من فقط عکس هایش را می بینم و نمی توانم خودم را کنترل کنم و گریه می کنم. می ترسم که نتوانم مادرم را در شرایطی که اکنون قرار دارد ببینم. بخاطر خاطره های دلنشینی که از او دارم حتی نمی توانم تصور کنم که چه بر سرش می آید. بعضی وقت ها حتی فکر می کنم که دیگر او را نمی بینیم و نا امید می شوم. به همین خاطر می خواهم که خاطره های خوب لبخند و بازی کردن او با ما را نگه دارم. اگر او پیش ما برگردد تمام این چیزهایی که به ما گذشته را مانند یک کابوس فراموش می کنم.
- By mohabatnews.com
- 1390/12/21